پائولو كوئليو، يكي از پرخواننده ترين ، و تاثيرگذارترين نويسندگان امروز است . هيات داوران جايزه ي بامبي آلمان ، سال 2001
برخي او را كيمياگر واژه هامي دانند و برخي ديگر، پديده اي عامه پسند. اما در هر حال ، كوئليو يكي از تاثيرگذارترين نويسندگان قرن حاضر است. خوانندگان بي شمار او از 150 كشور، فارغ ازفرهنگ و اعتقادات خود، اورا نويسنده ي مرجع دوران ما كرده اند. كتاب هاي اوبه 56 زبان ترجمه شده اند و جداي ازآن كه همواره در فهرست كتاب هاي پرفروش بوده اند، درتمام ط ول دوران ظهور او، مورد بحث و جدل اجتماعي و فرهنگي قرار داشته اند. افكار، فلسفه و موضوعات مط رح شده درآثار او، بر ذهن ميليون ها خواننده اي تاثير گذاشته است كه به دنبال يافتن راه خويش ، و روش هاي تازه براي درك جهان هستند.
زندگي نامه
پائولو كوئليو در سال 1947، درخانواده اي متوسط به دنيا آمد. پدرش پدرو، مهندس بود و مادرش ، ليژيا، خانه دار. درهفت سالگي ، به مدرسه ي عيسوي هاي سن ايگناسيو درريودوژانيرو رفت و تعليمات سخت و خشك مذهبي ، تاثير بدي بر او گذاشت . اما اين دوران تاثير مثبتي هم براو داشت. او در راهروهاي خشك مدرسه ي مذهبي ، آرزوي زندگي اش رايافت. مي خواست نويسنده شود.
درمسابقه ي شعر مدرسه ، اولين جايزه ي ادبي خود را گرفت. مدتي بعد، براي روزنامه ي ديواري مدرسه ي خواهرش سونيا، مقاله اي نوشت كه آن مقاله هم جايزه گرفت .
اما والدين پائولو براي آينده ي پسرشان نقشه هاي ديگري داشتند. مي خواستند مهندس شود. پس ، سعي كردند شوق نويسندگي را در اواز بين ببرند. اما فشار آن ها، و بعد آشنايي پائولو باكتاب مدار راس السرط ان اثر هنري ميلر، روح طغيان را در اوبرانگيخت و باعث روي آوردن او به شكستن قواعد خانوادگي شد. پدرش رفتار اورا ناشي ازبحران رواني دانست . همين شد كه پائولو تا هفده سالگي ، دوبار دربيمارستان رواني بستري شد و بارها تحت درمان الكتروشوك قرار گرفت .
كمي بعد، پائولو با گروه تاتري آشنا شد و همزمان ، به روزنامه نگاري روي آورد. ازنظ ر ط بقه ي متوسط راحت ط لب آن دوران ، تاتر سرچشمه ي فساد اخلاقي بود. پدر و مادرش كه ترسيده بودند، قول خود را شكستند. گفته بودند كه ديگر پائولو رابه بيمارستان رواني نمي فرستند، اما براي بار سوم هم او رادر بيمارستان بستري كردند. پائولو، سرگشته ترو آشفته تراز قبل ، از بيمارستان مرخص شد و عميقا در دنياي دروني خود فرو رفت . خانواده ي نوميدش ، نظ ر روان پزشك ديگري را خواستند. روان پزشك به آن هاگفت كه پائولو ديوانه نيست و نبايد دربيمارستان رواني بماند. فقط بايد ياد بگيرد كه چه گونه با زندگي روبه رو شود. پائولو كوئليو، سي سال پس ازاين تجربه ، كتاب ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد رانوشت .
پائولو خود مي گويد : ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد، درسال 1998 در برزيل منتشر شد. تا ماه سپتامبر، بيش تر 1200 نامه ي الكترونيكي و پستي دريافت كردم كه تجربه هاي مشابهي را بيان مي كردند. در اكتبر، بعضي از مسايل مورد بحث دراين كتاب ــ افسردگي ، حملات هراس ، خودكشي ــ در كنفرانسي ملي مورد بحث قرار گرفت . در 22 ژانويه ي سال بعد، سناتور ادواردو سوپليسي ، قطعاتي ازكتاب مرا دركنگره خواند و توانست قانوني را به تصويب برساند كه ده سال تمام ، دركنگره مانده بود: ممنوعيت پذيرش بي رويه ي بيماران رواني در بيمارستان ها.
پائولو پس ازاين دوران ، دوباره به تحصيل روي آورد و به نظ ر مي رسيد مي خواهد راهي راادامه دهد كه پدر و مادرش برايش درنظ ر گرفته اند. اما خيلي زود، دانشگاه را رها كرد و دوباره به تاتر روي آورد. اين اتفاق در دهه ي 1960 روي داد، درست زماني كه جنبش هيپي ، درسراسر جهان گسترده بود. اين موج جديد، در برزيل نيز ريشه دواند و رژيم نظ امي برزيل ، آن را به شدت سركوب كرد. پائولو موهايش را بلند مي كرد و براي اعلام اعتراض ، هرگز كارت شناسايي به همراه خود حمل نمي كرد. شوق نوشتن ، اورا به انتشار نشريه اي واداشت كه تنها دو شماره منتشر شد.
در همين هنگام ، رائول سي شاس آهنگساز، ازپائولو دعوت كرد تا شعر ترانه هاي او را بنويسد. اولين صفحه ي موسيقي آن هابا موفقيت چشمگيري روبه رو شد و 510008 نسخه از آن به فروش رفت . اولين بار بود كه پائولو پول زيادي به دست مي آورد. اين همكاري تا سال 1976، تا مرگ رائول ادامه يافت . پائولو بيش ازشصت ترانه نوشت و با هم توانستند صحنه ي موسيقي راك برزيل را تكان بدهند.
در سال 1973، پائولو و رائول ، عضو انجمن دگرانديشي شدند كه بر عليه ايدئولوژي سرمايه داري تاسيس شده بود. به دفاع ازحقوق فردي هر شخص پرداختند و حتا براي مدتي ، به جادوي سياه روي آوردند. پائولو تجربه ي اين دوران رادر كتاب وال؟؟؟ي ها به روي كاغذ آورده است . در اين دوران ، انتشار "كرينگ ـ ها" راشروع كردند. "كرينگ ـ ها"، مجموعه اي از داستان هاي مصور آزادي خواهانه بود. ديكتاتوري برزيل ، اين مجموعه را خرابكارانه دانست و پائولو و رائول را به زندان انداخت . رائول خيلي زود آزاد شد، اما پائولو مدت بيش تري درزندان ماند، زيرا او رامغز متفكر اين اعمال آزادي خواهانه مي دانستند. مشكلات او به همان جا ختم نشد; دوروز پس ازآزادي اش ، دوباره در خيابان بازداشت شد و اورا به شكنجه گاه نظ امي بردند. خود پائولو معتقد است كه باتظ اهر به جنون و اشاره به سابقه ي سه بار بستري اش در بيمارستان رواني ، ازمرگ نجات يافته است . وقتي شكنجه گران در اتاقش بودند، شروع كرد به خودش را زدن ، و سرانجام از شكنجه ي اودست كشيدند و آزادش كردند.
اين تجربه ، اثر عميقي بر او گذاشت . پائولو دربيست و شش سالگي به اين نتيجه رسيد كه به اندازه ي كافي "زندگي " كرده و ديگر مي خواهد "ط بيعي " باشد. شغلي دريك شركت توليد موسيقي به نام پلي گرام يافت و همان جا با زني آشنا شدكه بعد بااو ازدواج كرد. در سال 1977 به لندن رفتند. پائولو ماشين تايپي خريد و شروع به نوشتن كرد. اما موفقيت چنداني به دست نياورد. سال بعد به برزيل برگشت و مديراجرايي شركت توليد موسيقي ديگري به نام سي بي سي شد. اما اين شغل فقط سه ماه ط ول كشيد. سه ماه بعد، همسرش ازاو جدا شد و از كارش هم اخراجش كردند. بعد بادوستي قديمي به نام كريستينا اويتيسيكا آشنا شد. اين آشنايي منجر به ازدواج آن هاشد و هنوز باهم زندگي مي كنند. اين زوج براي ماه عسل به اروپا رفتند و درهمين سفر، ازاردوگاه مرگ داخائو هم بازديد كردند.
در داخائو، اشراقي به پائولو دست داد و در حالت اشراق ، مردي راديد. دوماه بعد، دركافه اي در آمستردام ، باهمان مرد ملاقات كرد و زمان درازي بااو صحبت كرد. اين مرد كه پائولو هرگز نامش را نفهميد، به اوگفت دوباره به مذهب خويش برگردد و اگر هم به جادو علاقه مند است ، به جادوي سفيد روي بياورد. همچنين به پائولو توصيه كرد جاده ي سانتياگو (يك جاده ي زيارتي دوران قرون وسطي ) را طي كند. پائولو، يك سال بعد از اين سفر زيارتي ، درسال 1987، اولين كتابش خاط رات يك مغ رانوشت . اين كتاب به تجربيات پائولو درط ول اين سفر مي پردازد و به اتفاقات خارق العاده ي زيادي اشاره مي كند كه در زندگي انسان هاي عادي رخ مي دهد. يك ناشر كوچك برزيلي اين كتاب راچاپ كرد و فروش نسبتا خوبي داشت ، اما با اقبال كمي ازسوي منتقدان روبه رو شد.
Talk.Patoghu
Com.
انجمن تخصصی پاتوق یو
علاقه مندی ها (Bookmarks)